علم مرده یا علم زنده؟!
- خانه
- علم مرده یا علم زنده؟!
علم مرده یا علم زنده؟!
علم گفتنی نیست، شکفتنی است
علم باید در فرآیند ارتباطات و گفتوگوها و نقدها و آزمایشها و پرسشهای ما خلق و کشف شود و به صورت یک محصول عمومی در بین ما به گردش درآید؛ نه این که کسی علم را به صورت یک سری اطلاعات در ذهن ما بریزد؛ و نه اینکه حتی کسی در یک فرآیند گفتوگو یا سؤال و جواب مکالمهای به ما نشان بدهد. مثلاً اینکه دو به علاوه دو میشود چهار را به چند روش میشود به کودک منتقل کرد. اول اینکه بگوییم و او حفظ کند. دوم اینکه بنشینیم و با چند سؤال و جواب و روی کاغذ به او نشان بدهیم که ببین دو به علاوه دو میشود چهار. حالت سوم هم این است که تعدادی گردو برداریم و شروع کنیم با او بازی کنیم و او در فرآیند بازی مفهوم دو به علاوه دو میشود چهار را درک کند.اینجا کاربرد واژه «درک» دقیق نیست. باید بگوییم مفهوم «دو به علاوه دو میشود چهار» در ذهن کودک شکفته میشود، کشف میشود یا پدیدار میشود. خیلی ساده: علم گفتنی نیست شکفتنی است.دقیقاً مثل ترافیک قاعدهمند و نظم در رانندگی. یک وقت یک معلم به من میآموزد که قواعد رانندگی چیست و چگونه یک رانندگی قانونمند داشته باشم. در این صورت معلم فقط قواعد را به عنوان یک سری «داده» به من میدهد.حالت دوم این است که مربی با فردی که آموزش رانندگی میبیند درباره خوب رانندگیکردن و ضرورت آن و روشهای آن گفتوگو کند و از دل این گفتوگو با همدیگر قواعدی برای رانندگی قاعدهمند کشف و استخراج و توافق کنند.یک موقع هم مربی در کنار من مینشیند داخل خودرو و باهم رانندگی میکنیم و در عمل من درک میکنم که چقدر رانندگیکردن از سمت راست، خوب است و ترافیک را روان میکند، چقدر حق تقدم خوب است و به ترافیک نظم میدهد.
بنابراین وقتی شهروندان در عمل با منافع رعایت قوانین رانندگی روبهرو شوند آنگاه شروع میکنند که قاعدهمند و اخلاقی و عقلانی رانندگی کنند و کمکم یک «ترافیک روان و منظم» در شهر شکل میگیرد. «ترافیک روان و منظم» نه آن چیزی بود که در کتابهای رانندگی نوشته شده بود و نه آن چیزی که در گفتوگوی بین معلم و یادگیرنده رد و بدل شده بود، ترافیک روان همان چیزی است که در کف خیابان و در شکل و کیفیت رانندگی شهروندان منعکس میشود و حاصل یک آگاهی و اراده جمعی است که خودش در فرآیند گفتوگو و تعامل میان شهروندان و تجربههای گذشته شکل گرفته است.
پدیدارشدن علم هم به همین معنی است. علم نه آن چیزی است که معلم سر ِکلاس میگوید و ما حفظ میکنیم و نه آن چیزی است که در کتاب است یا در مجلات آکادمیک چاپ میشود. حتی حاصل تعامل استاد و دانشجو در آزمایشگاه و سروکلهزدن با پدیدههای آزمایشگاهی هم نیست. در آزمایشگاه یک سری ایدهها بر روی یک سری پدیدهها آزمون میشود، همین و بس.مثل اینکه مربی رانندگی کنار ما پشت خودرو بنشیند و سبقت از چپ را یادمان بدهد. اینکه منجر به قاعدهمندی ترافیک نمیشود. ترافیک وقتی قاعدهمند میشود که من و دیگران در تعامل با هم منافع رعایت قواعد رانندگی را حس کنیم و آنها را رعایت کنیم.
نتایج آن آزمایش وقتی به علم تبدیل میشود که وارد زیست آکادمیک و حتی زیست اجتماعی مردم شود.
یعنی در گام اول در گفتوگوها و تعاملات میان جامعه علمی، حضور پیدا کند و بچرخد و مورد استقبال و نقد بررسی و آزمون قرار گیرد و در گام دوم توسط عدهای دیگر وارد فناوری شود، یعنی از آن برای ارتقاء فناوری موجود یا معرفی یک فناوری جدید بهره برده شود، یعنی تحولی واقعی در نقشه فکری جامعه علمی یا ظرفیت واقعی زیست اجتماعی ایجاد کند.
تا زمانی که فعالیتهای علمی و آکادمیک صرفاً مانند بستههای اطلاعات، بین استاد و دانشجو یا از این کتاب به آن کتاب جابهجا میشود ما با ایدهها یا پدیدههایی که موضوع علم هستند سروکار داریم و در واقع تا این مرحله، ما با علم مرده و بیجان سروکار داریم. اما وقتی این پدیدهها یا ایدهها نخست بین جامعه علمی و سپس فراتر از جامعه علمی به گردش درآمد و ذهنها و دستها و فعالیتها و سرمایهها و فناوریها را درگیر خودش کرد، و تحولی در ساختار ذهنی و ساختار بیرونی جامعه ایجاد کرد، ما با علم زنده روبهرو شدهایم.
در واقع در علم مرده، ما کیسههای گندم را جابهجا میکنیم، تقسیم میکنیم یا از این انبار به آن انبار منتقل میکنیم، یعنی از این حافظه به آن حافظه و از این کتاب به آن کتاب منتقل میکنیم. در علم زنده این کیسه های گندم (یعنی اطلاعات علمی، نظریهها، شواهد، نتایج آزمایشها و ...) آرد میشود، خمیر میشود، مدتی میماند تا تخمیر شود، آنگاه پخته میشود و سپس مصرف میشود و از مصرف آن لذت و رفاهی نصیب جامعه میشود. بنابراین جامعهای که فقط کیسههای گندم را دست به دست میکند، هیچگاه سیر نمیشود، ولی جامعهای که آن کیسهها را در یک فرآیند تدریجی تبدیل به نان میکند، سیر میشود. علم هم اینگونه است، انبار به انبارکردن یعنی جابهجایی و انبارگردانی مفاهیم و نظریهها چیزی به علم نمیافزاید. وقتی از روی ده مقاله، صد مقالهی دیگر بنویسیم، چیزی به علم نمیافزاید.
(اهمیت تولید محتوا و حفظ دانش وعلم در بطن انسانهاست ودر تبادل آن است)
اما علم یک «کالای عمومی زنده» است که هم در تولید آن باید همه یا تعداد زیادی از اعضای جامعه مشارکت کنند و هم پس از تولید به راحتی و به رایگان در اختیار همه قرار میگیرد و میتوانند آن را مصرف کنند و هم هرچه آن را مصرف کنند افزایش مییابد. زندهبودن پدیده به همین معنی است که هر چه به کارش بگیریم کم نمیشود بلکه بیشتر میشود. به محض آنکه دیگر بین ما نچرخید، زنده نمیماند.
در واقع علم محصول دیالوگ است، محصول گفتوگو و محصول ارتباط است. در جامعهای که اختلال ارتباطی وجود دارد، علم تولید نمیشود یعنی اگر ما توانستیم به گونهای گفتوگو کنیم و آموزش بدهیم که بچه های ما نظریه را به عنوان data حفظ نکنند، گامی رو به جلو برای زندهکردن علم برداشتهایم.
فرایند ها باید ما را از داده (data)، به اطلاعات (information)، از اطلاعات به علم (science)، از علم به دانش (knowledge)، و از دانش به خردمندی یا حکمت (wisdom)، حرکت بدهد.
این مطلب بعنوان مسیر ایجاد دانش در داخل سازمان نیز محسوب شده و نظامهای تولید دانش در شرکت نظیر واحد فنی مهندسی -آرشیو فنی – آموزش ونظایر آن باید توانایی ایجاد مرحله به مرحله این چارچوب را در شرکت داشته باشند.( جمع آوری داده اطلاعات – تبادل نظر و تولید اطلاعات پالایش شده که با دیگران اشتراک گذاری شده و مورد نقد قرارگرفته و نقد های دیگران در آن موثر بوده است وسپس حفظ ونگهداری آن دانش ایجاد شده و حرکت بیسمت خردمندی که رفتار حرفه ای براساس دانش کسب شده است ) مسیر تولید علم و چرخش آن در سازمان ماندگاری آن را تضمین خواهد کرد با ایجاد مراکز نگهداری دانش با این خصوصیات تمامی تلاشهای سازمان در جهت توسعه و یا تولید دانش ثبت وضبط میگردد و سپس با بکارگیری آن و تبدلات آنها در بطن سازمان همواره در جهت حفظ دانش وتکنولوژی ایجاد شده حرکت می نماییم این فرایند می تواند سرمنشاء تمامی شرکتها و سازمانهای در حال توسعه باشد .
تحولی که در غرب به وجود آمد، دو حوزه داشت، یعنی ما شاهد دو تحول در اروپا بودیم که به آن توسعه میگوییم.در واقع توسعه دو بعد دارد: نخست مدرنیزاسیون، یعنی نوسازی؛ اینکه لایهی مادی تمدّن نو شود؛ اینکه جاده بزنیم، سد بسازیم، برق بیاید، تلویزیون بیاید، مخابرات بیاید، مدل خودروها بهتر شود، موبایل داشته باشیم و غیره؛ اینها میشود مدرنیزاسیون. یعنی لایه مادی تمدن، و ساختار فیزیکی زندگی و جامعه نو شود. ولی ما امروز در بهترین جادهها، با بهترین خودروها، همچنان به اندازهی 40 سال قبل تصادف میکنیم. این بدین معنی است که لایه دوم یا بعد فرهنگی توسعه که مدرنیته یا نوگرایی نامیده میشود، شکل نگرفته است.این لایه درونی شامل افکار، الگوهای رفتاری و عادتهای روانی ما، متحول نشده است. پس مدرنیزاسون تحول در لایهی فیزیکی و مادی تمدن است و مدرنیته تحول در لایهی فرهنگی، روانی و رفتاری تمدن است.حال راه این مدرنیته البته در غرب با تحول نوزایی یا رنسانس باز شد، یعنی دورانی که از اواخر قرون وسطی شروع میشود و تا قرن ۱۷ ادامه مییابد.تحولات بزرگ در مذهب، علم، هنر و فرهنگ در اروپا که نهایتاً منجر به پیدایش دنیای مدرن شد، در همین دوران رخ میدهد. یکی از کارهایی که رنسانس کرد این بود که راه را برای تحول علمی باز کرد؛ علم زنده بعد از آن تحول پیدا شد. تا پیش از آن، علم، عمدتاً از نوع علم مرده بود و به همین علت برای هزاران سال جریان زندگی بشر یکنواخت بود و پیشرفتی حاصل نمیشد. در واقع دو تحول رخ داد که باعث شد که غرب به مدرنیزاسون و فناوری برسد یعنی استقراء و علم تجربی به میان آمد و دیگری از وقتی علم از علم مرده به علم زنده تبدیل شد. یعنی علم از نقطهای واقعاً علم شد و از کتابها و ذهن دانشمندان بیرون آمد و منجر به تولید فناوری شد و وارد زندگی رومزه مردم شد و در یک کلام مدرنیزاسون را ایجاد کرد. در واقع تا پیش از آن، علم منفرد بود، یعنی دانشمندانی به طور منفرد کار میکردند و به دستاوردهایی میرسیدند اما این دستاوردها گاه تا چند صد سال در همان نقطه باقی میماند تا دوباره دانشمند منفرد دیگری پیدا شود و گامی به پیش ببرد.این نبود که یک دستاورد، با زنجیرهای از تلاشهای سیستماتیک و منسجم و اجتماعی بعدی دنبال شود تا به دستاورد تازهتری بینجامد. در واقع در غرب، از زمانی که علم زنده شد، یعنی این ارتباطات شکل گرفت و از علم منفرد که هر فردی برای خودش کار کند به یک سیستم زنده آکادمیک تبدیل شد، علم به بطن جامعه آمد و در زندگی روزمره درگیر شد و فناوری مدرن از آن بیرون آمد و استمرار تاریخی تحولات فناوری شکل گرفت.
آموزش زنده یعنی دیگر برای آموزش لازم نیست فرد را به در و دیوار کلاس معین و حضور یک معلمی که کودک در انتخابش هیچ نقشی نداشته است محدود کنیم.در آموزش زنده، تمام فضای زیستی میشود کلاس و همه آنهایی که گرداگرد ما هستند و با آنها ارتباط داریم حتی اگر ارتباط از طریق رسانهها یا شبکههای مجازی باشد، معلم میشوند و البته در این ارتباط آدم احساس نمیکند که فقط یادگیرنده یا فقط گیرنده است بلکه خودش را در یک ارتباط دوطرفه فعال درگیر میبیند و بدون آنکه بخواهد و به خودش فشار بیاورد، میآموزد آنچه را که نظام آموزشی میخواهد به زور بیاموزد. اما این آموزش بسیار کماسترستر و کمهزینهتر و کارآمدتر و دقیقتر رخ خواهد داد.
برای توضیح تحول اولی که در حال رخدادن است لازم است اندکی درباره مسأله رشد مغزی و رشد سیناپسهای مغزی توضیح بدهم. در هنگام تولد، توده مغزی ما تقریباً یکچهارم اندازه یک مغز بالغ است. وقتی دوساله میشویم اندازه مغزمان تقریباً سهچهارم یک مغز بالغ شده است و تقریباً تا پنج سالگی، وزن و حجم مغز ما به اندازه مغز یک فرد بالغ است و دیگر تغییر نمیکند.اینکه اندازه (حجم و وزن) مغز یک کودک بعد از تولد چقدر رشد میکند و کجا تثبیت میشود هم به ساختار فیزیولوژیک و ژنتیک بدن کودک بستگی دارد و هم به مراقبتها و اتفاقات بعد از تولد و محیطی که در آن به سر میبرد.
اما مهمتر از تعداد سلولهای مغزی (که در یک انسان بالغ بین ۶۰ تا ۱۰۰ میلیارد سلول است)، سیناپسهای مغزی است. سیناپس همان اتصالات بین سلولهای مغزی است که اگر نباشند ارتباط بین سلولهای مغزی برقرار نمیشود و بنابراین فعالیتهای مغز نظیر تفکر و یادگیری نمیتوانند رخ دهند.
در واقع قدرت و ظرفیت عملکرد مغز، با افزایش سیناپسها بالا میرود. درست مثل اینکه در تمام خانههای شهر یک دستگاه تلفن وجود داشته باشد اما اینکه این شبکه تلفن شهری بتواند کار کند بستگی دارد به آن دارد که خطوط تلفن شهری (سیمکشیها) به چه تعدادی از خانهها متصل شده باشد. هرچه خانههای بیشتری به خطوط تلفن شهری متصل باشند امکان برقراری تماس بین شهروندان بیشتر و سریعتر خواهد بود.